سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شعر دل

دستمال کاغذی به اشک گفت: 

قطره قطره‌ات طلاست 

یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟ 

عاشقم! 

با من ازدواج می‌کنی؟ 

اشک گفت: 

ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی! 

تو چقدر ساده‌ای 

خوش خیال کاغذی! 

توی ازدواج ما 

تو مچاله می‌شوی 

چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی 

پس برو و بی‌خیال باش 

عاشقی کجاست! 

تو فقط 

دستمال باش! 
دستمال کاغذی، دلش شکست 

گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست 

گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد 

در تن سفید و نازکش دوید 

خونِ درد 

آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد 

مثل تکه‌ای زباله شد 

او ولی شبیه دیگران نشد 

چرک و زشت مثل این و آن نشد 

رفت اگرچه توی سطل آشغال 

پاک بود و عاشق و زلال 

او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت 

چون که در میان قلب خود 

دانه‌های اشک کاشت .... .


نوشته شده در سه شنبه 91/2/12ساعت 12:24 صبح توسط اهورا نظرات ( ) | |


آخرین مطالب
» مرگ
پازل
ساقیـــــا امشب صدایت با صدایم ساز نیست
مترسک
شجریان... میخونه..
خسته ام
ضمیر «تو»
حس نه حسرت
خواب
خیال تو
فراموشی
شباهت متفاوت !
تو
بهار
تو
[همه عناوین(45)]

Design By : RoozGozar.com

ابزار متحرک زیباسازی وبلاگ


کد تغییر شکل موس