به نام خدای مهربان فرمود: پیش از من؟
آدمک مرگ همین جاست... بخند... آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخند... دست خطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند............ دستهایت تکیه گاهم بود و نیست عشق تو پشت و پناهم بود و نیست حیف! آن وقتی که عاشق شد دلم چیز سبزی در نگاهم بود و نیست عشق این سرمایه بازار دل آب این روی سیاهم بود و نیست یاد آن ایام مشتاقی بخیر عاشقی تنها گناهم بود و نیست شاید آن روز که سهراب نوشت زندگی اجباری است دلش از غصه حزین بود و غمین حال من می گو یم زندگی یک در و دروازه و دیوار که نیست که نشد بال زدو پرواز کرد زندگی اجبار نیست زندگی بال و پری دارد و مهربان تر از مهتاب است تو عبور خواهی کرد از همان پنجره ها با همان بال و پر پروانه به همان زیبایی به همان آسانی زندگی صندوقچه ی اصرار پرستو ها نیست زندگی آسان است بی نهایت باید شد تا آن را یا فت زندگی ساده تر از امواج است پس بیا تا بپریم وتا شبنم آرامش صبح تا صدای پر مرغان اقاقی بال و پر باز کنیم تا توانیم که ازاول آغاز کنیم و تا نهایت برویم برای اونیکه دل شکسته است ..... تورابه دادگاه خواهندکشید ... سخت است درد خود را از دیگران پرسیدن از عاشقی نگفتن ، از عشق دل بریدن سخت است از پرستو ، پرواز را گرفتن یک تکه از جهان را بر دوش خود کشیدن سخت است از رهایی ، با دست بسته گفتن دنیای کودکی را ، از کودکان خریدن سخت است با ستاره ، از نور ماه گفتن از پود دل گسستن ، در تار غم تنیدن سخت است با شقایق ، از کوچ ژاله گفتن با لاله ها نشستن ، با قاصدک پریدن سخت است مهربانی ، از آشنا ندیدن یک بار دل سپردن ، صد بار دل بریدن ... یک شبی مجنون نمازش راشکست / بی وضو درکوچه لیلی نشست عشق آنشب مست مستش کرده بود/ گفت یارب ازچه خوارم کرده ای برصلیب عشق دارم کرده ای / خسته ام زین عشق دلخونم مکن من که مجنونم تو مجنونم مکن مرد این بازیچه دیگرنیستم / این تو و لیلای تو من نیستم گفت ای دیوانه لیلایت منم / دررگت پیدا و پنهانت منم سالها باجورلیلا ساختی / من کنارت بودم و نشناختی ... سنگی که طاقت ضربه های تیشه را نداشته باشد ما گذشتیم و گذشت آنچه که با ما کردی ، تو بمان یادگران وای به حال دیگران ... یک روز رسد غمی به اندازه ی کوه / یک روز رسد نشاط اندازه ی دشت / آری افسانه ی زندگی چنین است عزیز / در سایه ی کوه باید از دشت گذشت! دانی که چرا زمیوه ها سیب نکوست نیمش رخ عاشق است و نیمش رخ دوست آن زردی و سرخی که درآن می بینی زردی رخ عاشق است و سرخی رخ دوست. آن دوست که بی وفاست دشمن به از اوست... آن نقره که بی بهاست آهن به از اوست .................................................... در نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند ، هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر خواهی شد ................................................... آن کس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد، رهگذری بود روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان آوازی بود که من گمان میکردم میگوید: دوستت دارم
گفتم: خدایا از همه دلگیرم...
فرمود: حتی از من؟
گفتم: خدایا دلم را ربودند...
گفتم: چقدر دوری...
فرمود: تو یا من؟
گفتم : خدایا تنهاترینم...
فرمود: پس من؟
گفتم : خدایا کمک خواستم...
فرمود: از غیر من؟
گفتم : نگران اینده ام...
فرمود: نه به اندازه ی من...
گفتم : خدایا دوستت دارم...
فرمود: بیشتر از من؟
گفتم : خدایا اینقدر نگو من...
فرمود : تو یا من؟
شاید به حبس ابد محکوم شوی .
جزییات جنایتت مشخص نیست اما اثر انگشتت رابرروی قلبی شکسته یافته اند...
تندیس زیبایی نخواهد شد
از زخم تیشه خسته نمی شوم
چرا که وجودم شایسته تندیس است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
Design By : RoozGozar.com |